حواسمان به دل آدمها باشد!
یک شلوار سفید دوست داشتنی داشتم که یک روز ابری پوشیدمش و موقع بازگشت به خانه باران گرفت... گلی شد. و من بی خیال پیاش را نگرفتم به هوای اینکه هر وقت بشویم پاک میشود ولی نشد! بعدها هر چه شستمش پاک نشد؛حتی یکبار به خشکشویی دادم که بشویند ولی فایده نداشت!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت: این لباس چرک مرده شده!
گفت: بعضی لکهها دیر که شود، میمیرند؛ باید تا زندهاند پاک شوند!
چرک مرده شد... و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت! بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! حواست که نباشد لکه می شود؛ وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری، می شود چرک...
به قول صاحب خشکشویی «لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد.»
پس بیایید از این به بعد بیشتر حواسمون به دل آدمها باشه!
آقایی که توی خشکشویی کار میکرد گفت: این لباس چرک مرده شده!
گفت: بعضی لکهها دیر که شود، میمیرند؛ باید تا زندهاند پاک شوند!
چرک مرده شد... و حسرت دوباره پوشیدنش را به دلم گذاشت! بعید نیست اگر بگویم دل آدم هم کم ندارد از لباس سفید! حواست که نباشد لکه می شود؛ وقتی لکه شد اگر پی اش را نگیری، می شود چرک...
به قول صاحب خشکشویی «لکه را تا تازه است، تا زنده است، باید شست و پاک کرد.»
پس بیایید از این به بعد بیشتر حواسمون به دل آدمها باشه!