بيا دوباره بسازيم
قطعات خانهسازيها را روي هم چيدم و زيباترين خانهاي كه تا به حال ديده بودم ساختم، اما تو با همان شيطنت هميشگيات آمدي و خانهاي را كه براي ساختنش يك صبح تا ظهر زحمت كشيده بودم، خراب كردي! و خانهام كه خراب شد، اول گريه كردم و بعد پيش خود گفتم: ديگر چنين خانه زيبايي نميتوانم درست كنم.
تو وقتي گريهام را ديدي، دستپاچه شدي، انگار فكر نميكردي از اين كارت دلگير شوم، گويي قصدت شكستن دل من نبود. عذرخواهي كردي و دست به كار شدي تا برايم خانهاي بسازي. من هم به رسم روزهاي كودكي خيلي زود فراموش كردم و همراهت شدم. در مدت زمان كمي خانهاي ساختيم، خيلي زيباتر از خانه قبل. اين بار ديگر نهتنها خرابش نكردي، بلكه مراقب بودي كسي آسيبي به آن نرسد.
از آن روزها خيلي گذشته و ما قواعد بازي را فراموش كردهايم. مدتهاست، ناراحتيام دستپاچهات نميكند و نميگويي ميخواهي آنچه را خراب كردي، دوباره بسازي. شايد چون من هم بسادگي كودكيهايمان اشتباه تو را فراموش نميكنم!
حالا كه ديگر همبازي بچگيهاي هم نيستيم، حالا كه ديگر بازي جدي شده است و ما همسفر زندگي شدهايم، چرا اين دوباره ساختنها را از ياد بردهايم؟
اين رسم با هم بودن زير سقف مشترك است كه گاهي يكي از ما بدون آنكه بخواهيم، رفتاري انجام ميدهد كه طرف مقابل برنجد، اما اين رسم زندگي مشترك نيست كه با خطاي من، تو گمان كني پيوندي كه بستهاي، از هم گسسته خواهد شد و ترميم نميشود و اين رسم زندگي مشترك نيست كه با خطاي تو گمان كنم بازي تمام شده است.
ما كه خانهسازان ماهري بوديم، تجربه كردهايم وقتي خانهاي را دوباره ميسازيم، زيباتر از بار اول خواهد بود، وقتي با هم ميسازيم، محكمتر، دلنشينتر و ماندگارتر خواهد بود؛ پس چرا حالا وقتي خانهمان در هم ميشكند و روابطمان فرو ميريزد، دوباره با هم آن را نسازيم؟
عشق و پيوند ما گرانبهاترين داراييمان است. بايد بياموزيم خرابيهايش را به گونهاي ترميم كنيم كه از روز اولش زيباتر شود و يادمان باشد كه عشق واقعي در آن قصههايي نيست كه شنيدهايم از دلدادگاني كه بعد از مشكلات بسيار به هم رسيدند و آن وقت سالهاي سال بخوبي و خوشي با هم زندگي كردند. اصلا شايد اين قصهها ما را به اشتباه انداخته است. عشق حقيقي در طول زمان ايجاد ميشود. مشكلات و نحوه كنار آمدن با آنها پيوند ما را محكمتر ميكند مثل طنابي كه هر بار بعد از پارهشدن، گره بخورد و دو سر آن به هم نزديكتر شود.
بيا شريك روزهاي غم و شادي هم باشيم، بيا عهد ببنديم خطاي هم را كودكانه فراموش كنيم. بيا اگر لازم شد صدها بار دوباره عشق و اعتماد را در چارديواريمان بسازيم. بيا جدا شدن را فراموش كنيم. من و تو بايد تا انتهاي اين جاده همسفر بمانيم.
تو وقتي گريهام را ديدي، دستپاچه شدي، انگار فكر نميكردي از اين كارت دلگير شوم، گويي قصدت شكستن دل من نبود. عذرخواهي كردي و دست به كار شدي تا برايم خانهاي بسازي. من هم به رسم روزهاي كودكي خيلي زود فراموش كردم و همراهت شدم. در مدت زمان كمي خانهاي ساختيم، خيلي زيباتر از خانه قبل. اين بار ديگر نهتنها خرابش نكردي، بلكه مراقب بودي كسي آسيبي به آن نرسد.
از آن روزها خيلي گذشته و ما قواعد بازي را فراموش كردهايم. مدتهاست، ناراحتيام دستپاچهات نميكند و نميگويي ميخواهي آنچه را خراب كردي، دوباره بسازي. شايد چون من هم بسادگي كودكيهايمان اشتباه تو را فراموش نميكنم!
حالا كه ديگر همبازي بچگيهاي هم نيستيم، حالا كه ديگر بازي جدي شده است و ما همسفر زندگي شدهايم، چرا اين دوباره ساختنها را از ياد بردهايم؟
اين رسم با هم بودن زير سقف مشترك است كه گاهي يكي از ما بدون آنكه بخواهيم، رفتاري انجام ميدهد كه طرف مقابل برنجد، اما اين رسم زندگي مشترك نيست كه با خطاي من، تو گمان كني پيوندي كه بستهاي، از هم گسسته خواهد شد و ترميم نميشود و اين رسم زندگي مشترك نيست كه با خطاي تو گمان كنم بازي تمام شده است.
ما كه خانهسازان ماهري بوديم، تجربه كردهايم وقتي خانهاي را دوباره ميسازيم، زيباتر از بار اول خواهد بود، وقتي با هم ميسازيم، محكمتر، دلنشينتر و ماندگارتر خواهد بود؛ پس چرا حالا وقتي خانهمان در هم ميشكند و روابطمان فرو ميريزد، دوباره با هم آن را نسازيم؟
عشق و پيوند ما گرانبهاترين داراييمان است. بايد بياموزيم خرابيهايش را به گونهاي ترميم كنيم كه از روز اولش زيباتر شود و يادمان باشد كه عشق واقعي در آن قصههايي نيست كه شنيدهايم از دلدادگاني كه بعد از مشكلات بسيار به هم رسيدند و آن وقت سالهاي سال بخوبي و خوشي با هم زندگي كردند. اصلا شايد اين قصهها ما را به اشتباه انداخته است. عشق حقيقي در طول زمان ايجاد ميشود. مشكلات و نحوه كنار آمدن با آنها پيوند ما را محكمتر ميكند مثل طنابي كه هر بار بعد از پارهشدن، گره بخورد و دو سر آن به هم نزديكتر شود.
بيا شريك روزهاي غم و شادي هم باشيم، بيا عهد ببنديم خطاي هم را كودكانه فراموش كنيم. بيا اگر لازم شد صدها بار دوباره عشق و اعتماد را در چارديواريمان بسازيم. بيا جدا شدن را فراموش كنيم. من و تو بايد تا انتهاي اين جاده همسفر بمانيم.